«شناخت زن از دیدگاهی زنانه؛ بازخوانی معرفت‌شناسی زن‌محور در برابر تاریخ مردسالارانه»

0
چیمن جوانرودی

چکیده
شناخت زن از دیدگاهی زنانه، یکی از تازه‌ترین و درعین‌حال مورد غفلت.ترین حوزه‌های اندیشه معاصر است. در حالی‌که تاریخ اندیشه‌ی بشری عمدتاً در چارچوبی مردسالارانه شکل گرفته، تلاش برای بازتعریف زن بر اساس تجربه‌ی زیسته‌ی او، هنوز به نهاد معرفتی منسجم تبدیل نشده است. از زمان اعتراضات زنان در قرن نوزدهم تا جنبش‌های فمینیستی معاصر، این شناخت مسیر پرچالشی را پیموده است. با این حال، فقدان استراتژی نظری واحد و غیبت آن در نظام آموزشی، موجب ناشناختگی این گفتمان شده است. مقاله‌ی حاضر، با تکیه بر نظریات سیمون دوبووار به‌عنوان نخستین نظریه‌پرداز این حوزه، به تحلیل فلسفی و معرفتی «شناخت زن از دیدگاه زنانه» پرداخته و راهکارهایی برای نهادینه شدن آن در نظام فکری و آموزشی معاصر ارائه می‌کند.
۱. مقدمه
بیان مسئله: فقدان شناخت زن از منظر زنانه در برابر روایت تاریخی مردسالار.
پرسش‌های اصلی تحقیق:
چرا شناخت زن از دیدگاهی زنانه به‌رغم تلاش‌های فمینیستی هنوز به معرفت رسمی بدل نشده است؟
نقش اندیشه‌ی سیمون دوبووار در شکل‌گیری بنیادهای این شناخت چیست؟
چه موانعی سبب عدم گسترش این علم در ساختار آموزشی و فرهنگی شده است؟
اهمیت پژوهش: بررسی امکان بازتعریف «زن» در سطح فلسفی و معرفتی با تکیه بر تجربه‌ی زیسته‌ی زنان.
روش تحقیق: تحلیل نظری ـ تاریخی با رویکرد توصیفی ـ انتقادی.
۲. پیشینه‌ی تاریخی و نظری
۲.۱. تاریخ مردسالاری در نظام معرفت
مردمحوری در فلسفه، دین، و علم.
بازنمایی زن به‌عنوان «دیگری» در آثار کلاسیک فلسفه.
۲.۲. خاستگاه اعتراضات زنان
اعتصاب ۸ مارس ۱۸۵۷ و تأثیر آن بر شکل‌گیری جنبش‌های بعدی.
سیر تاریخی موج‌های فمینیسم (از مطالبه‌ی حقوق مدنی تا بازتعریف هویت زن).
۲.۳. شکل‌گیری مطالعات زنان
ورود مفاهیم جنسیت و برابری به علوم انسانی در قرن بیستم.
محدودیت‌های گفتمان‌های مردانه در بازنمایی هویت زن.
۳. سیمون دوبووار و بنیان‌گذاری معرفت زنانه
معرفی سیمون دوبووار و اثر بنیادین او جنس دوم.
تحلیل مفاهیم کلیدی: «دیگری»، «تجربه‌ی زیسته»، «شدن زن».
نقش اگزیستانسیالیسم در تبیین هویت زن از منظر فردی و اجتماعی.
تأثیر اندیشه‌های او بر تکوین موج دوم فمینیسم و پیدایش معرفت‌شناسی فمینیستی.
۴. بحران استراتژی در جنبش‌های زنانه
نبود انسجام نظری میان فمینیسم‌های مختلف (لیبرال، رادیکال، پسااستعماری، اسلامی و غیره).
تأثیر تفاوت‌های فرهنگی، طبقاتی و جغرافیایی بر فهم زنانه از خود.
کمبود پیوند میان نظریه و آموزش رسمی (دانشگاه‌ها و مدارس).
پیامدها: تداوم ناشناختگی معرفت زنانه در جوامع مدرن.

۵. راهکارها و افق‌های نو
ضرورت بازنگری در معرفت‌شناسی کلاسیک و افزودن «تجربه‌ی زنانه» به نظام دانایی.
تقویت جایگاه مطالعات زنان در دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها.
تلفیق فلسفه، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و ادبیات در شکل‌دهی «معرفت زن‌محور».
تأکید بر روایت‌های محلی و فرهنگی زنان در جوامع غیرغربی.
۶. نتیجه‌گیری
جمع‌بندی یافته‌ها و پاسخ به پرسش‌های اصلی.
تأکید بر لزوم ایجاد «علم شناخت زن از دیدگاه زنانه» به‌عنوان شاخه‌ای مستقل در علوم انسانی.

مقدمه
شناخت زن از دیدگاهی زنانه، یکی از تازه‌ترین و در عین حال ناشناخته‌ترین حوزه‌های معرفت در تاریخ اندیشه‌ی بشری است. در حالی‌که بیش از چند هزار سال از شکل‌گیری نظام‌های فکری و فلسفی مردسالارانه می‌گذرد، بازنمایی زن همواره در قالب تصویری «دیگری» و تابع از مرد صورت گرفته است. زن در تاریخ فلسفه، ادبیات، دین و حتی علم، نه به‌عنوان «فاعل شناخت» بلکه به‌عنوان «موضوع شناخت» بازنمایی شده است. از این‌رو، تاریخ اندیشه عملاً فاقد نگرشی است که زن را از منظر تجربه‌ی زیسته و خودآگاه او مورد مطالعه قرار دهد.
اعتراضات زنان در قرن نوزدهم، به‌ویژه واقعه‌ی ۸ مارس ۱۸۵۷ در نیویورک، نخستین نشانه‌ی بروز آگاهی جمعی زنان نسبت به جایگاه خود در ساختارهای اجتماعی و اقتصادی بود. این حرکت‌ها، در ادامه، به شکل‌گیری موج‌های متوالی فمینیسم منجر شد که هر یک درصدد بازتعریف هویت زن و نقد ساختارهای سلطه برآمدند. با این حال، آنچه در این مسیر کمتر تحقق یافته، ایجاد یک بنیان نظری منسجم برای «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» است؛ دانشی که بتواند از سطح کنش‌های اجتماعی فراتر رود و به نظام معرفتی و آموزشی تبدیل شود.
در میان متفکران این حوزه، سیمون دوبووار جایگاه ویژه‌ای دارد. او در اثر بنیادین خود جنس دوم، با رویکردی اگزیستانسیالیستی، مفهوم «دیگری» را به‌عنوان محور تحلیل موقعیت زن در جامعه‌ی مردسالار مطرح کرد و بدین‌سان نخستین چارچوب نظری برای شناخت زن از منظر زنانه را بنیان گذاشت. با وجود این، اندیشه‌های او هنوز به‌طور کامل در نظام‌های آموزشی و فلسفی جای نگرفته‌اند و در بسیاری از جوامع، حتی زنان تحصیل‌کرده نیز از بنیان‌های معرفتی این دیدگاه آگاهی کافی ندارند.
مقاله‌ی حاضر بر آن است تا با بررسی تاریخی و نظری اندیشه‌ی زن‌محور، به بازخوانی جایگاه معرفت‌شناختی زن در برابر ساختار مردسالار بپردازد و نشان دهد که چگونه می‌توان این شناخت را به‌عنوان علمی مستقل و میان‌رشته‌ای در علوم انسانی نهادینه ساخت

۲. پیشینه‌ی تاریخی و نظری
۲.۱. تاریخ مردسالاری در نظام معرفت
از آغاز شکل‌گیری تمدن‌های بشری، معرفت و دانایی عمدتا در چارچوبی مردسالارانه سازمان یافته است. فلسفه‌ی یونان باستان، متون دینی، و علوم طبیعی و انسانی در سیر تاریخی خود، زن را نه به‌عنوان سوژه‌ی اندیشه بلکه به‌عنوان ابژه‌ی شناخت معرفی کرده‌اند. در آثار ارسطو، زن به‌عنوان موجودی «ناقص‌الطبیعه» تعریف می‌شود و در فلسفه‌ی دکارت، سوژه‌ی اندیشنده ، بی‌جنسیت اما عملاً مردانه است. چنین رویکردی باعث شد تا زن، در سطح نظری، از امکان تولید معرفت محروم بماند و نقش او در عرصه‌ی دانایی به سکوت و غیاب تقلیل یابد.
در قرون وسطی و دوره‌ی رنسانس نیز، علم و دین در بازتولید این الگو سهمی اساسی داشتند. زن یا به‌عنوان موجودی وابسته به مرد تعریف می‌شد، یا در مقام تهدیدی برای نظم اخلاقی و عقلانی جامعه قرار می‌گرفت. در نتیجه، معرفت بشری بدون حضور آگاهانه‌ی زن شکل گرفت و مردسالاری نه‌تنها ساختار اجتماعی، بلکه ساختار دانایی را نیز در اختیار خود گرفت.
۲.۲. خاستگاه اعتراضات زنان
با آغاز انقلاب صنعتی و تحولات اقتصادی قرن نوزدهم، زنان به‌تدریج وارد نیروی کار شدند اما همچنان از حقوق اجتماعی و انسانی محروم ماندند. اعتصاب کارگران زن نساجی در ۸ مارس ۱۸۵۷ میلادی در نیویورک، نقطه‌ی عطفی در تاریخ جنبش زنان به شمار می‌آید. این حرکت، نه‌فقط اعتراضی به شرایط کاری، بلکه بیانی برای بازشناسی «زن به‌عنوان فاعل اجتماعی» بود.
از دل این اعتراض‌ها، نخستین موج فمینیسم در نیمه‌ی قرن نوزدهم شکل گرفت که تمرکز آن بر حقوق مدنی و سیاسی زنان، از جمله حق رأی و حق مالکیت، بود. موج دوم در دهه‌ی ۱۹۶۰ با محوریت آزادی‌های جنسی، حق تحصیل و حضور در عرصه‌ی عمومی گسترش یافت. در دهه‌های پایانی قرن بیستم، موج سوم و چهارم فمینیسم با رویکردی فرهنگی و هویتی، به نقد مرکزیت تجربه‌ی زن سفیدپوست غربی پرداختند و مفاهیمی چون چندگانگی هویت، تفاوت فرهنگی و جنسیت اجتماعی را وارد گفتمان کردند.
۲.۳. شکل‌گیری مطالعات زنان و معرفت‌شناسی فمینیستی
در دهه‌های اخیر، تلاش برای ورود «نگاه زنانه» به حوزه‌ی علم و فلسفه منجر به شکل‌گیری رشته‌هایی چون مطالعات زنان و معرفت‌شناسی فمینیستی شده است. پژوهشگرانی همچون سندرا هاردینگ، دونا هاراوی و آیریس مریون یانگ کوشیدند نشان دهند که علم مدرن نیز از پیش‌فرض‌های مردسالارانه تأثیر پذیرفته است و دانایی بی‌طرف، در واقع، دانایی از دید مردانه است. آنان تأکید کردند که تجربه‌ی زیسته‌ی زنان، نه صرفاً داده‌ای اجتماعی، بلکه بنیانی معرفتی دارد که باید به رسمیت شناخته شود.
با این حال، این جریان‌ها هنوز نتوانسته‌اند در ساختار رسمی دانشگاهی به جایگاهی پایدار دست یابند. در بسیاری از جوامع، مطالعات زنان به‌عنوان شاخه‌ای حاشیه‌ای تلقی می‌شود و هنوز با مقاومت‌های فرهنگی، دینی و نهادی مواجه است. همین امر سبب شده است که «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» بیشتر در سطح گفتمان انتقادی باقی بماند و کمتر به حوزه‌ی آموزش و تولید معرفت راه یابد.
این بخش زمینه‌ی تاریخی لازم را برای ورود به بخش سوم — «سیمون دوبووار و بنیان‌گذاری معرفت زنانه» — فراهم می‌کند.

۳. سیمون دوبووار و بنیان‌گذاری معرفت زنانه
سیمون دوبووار. را می‌توان نقطه‌ی عطفی در تاریخ تفکر زن‌محور دانست. او نخستین فیلسوفی بود که با تکیه بر رویکردی فلسفی و اگزیستانسیالیستی، زن را نه به‌عنوان «دیگریِ منفعل» بلکه به‌عنوان «فاعل شناخت» معرفی کرد. اثر بنیادین او، جنس دوم، که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، به‌درستی سنگ‌بنای معرفت‌شناسی زنانه در قرن بیستم محسوب می‌شود. دوبووار در این اثر، با تحلیل تاریخی، زیستی، فرهنگی و فلسفی موقعیت زن، نشان داد که «زن بودن» نه یک امر طبیعی، بلکه برساخته‌ای اجتماعی و تاریخی است. جمله‌ی معروف او، «زن، زن زاده نمی‌شود، بلکه زن می‌شود»، به شعار محوری فمینیسم فلسفی تبدیل شد.
از منظر دوبووار، هویت زن نتیجه‌ی روندی است که در آن، جامعه و فرهنگ مردسالار با تحمیل نقش‌ها و انتظارات خاص، زن را در موقعیتی ثانویه قرار می‌دهد. او با وام‌گیری از فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم ژان‌پل سارتر، میان «ذات» و «وجود» تمایز می‌نهد و بر این باور است که هیچ ذات ازپیش‌تعیین‌شده‌ای برای زن وجود ندارد. بنابراین، زن می‌تواند با کنش آزاد و آگاهانه، خویشتن را از جایگاه «دیگری» به جایگاه «فاعل» ارتقا دهد. این نگرش، نخستین گام در جهت بازگرداندن حق شناخت و تبیین «خود زنانه» به خود زنان است.
دوبووار در جنس دوم چهار حوزه‌ی اصلی را مورد بررسی قرار می‌دهد:
۱. تحلیل زیستی و تاریخی موقعیت زن؛
۲. بررسی اسطوره‌ها و تصورات فرهنگی درباره‌ی زن؛
۳. تحلیل روان‌شناختی از شکل‌گیری هویت زن؛
۴. نقد ساختار اجتماعی و سیاسی مردسالاری.
او در تمامی این حوزه‌ها نشان می‌دهد که چگونه نظام مردسالار، با استفاده از زبان، علم، و فرهنگ، تصویری از زن ساخته است که تابع و وابسته به مرد است. از دید دوبووار، علم و فلسفه‌ی سنتی هر دو در تداوم این «دیگری‌سازی» نقش دارند، زیرا معیارهای شناخت را بر اساس تجربه‌ی مردانه تعریف کرده‌اند.
یکی از نوآوری‌های دوبووار، استفاده از مفهوم «تجربه‌ی زیسته» برای درک هویت زن است. او معتقد بود که تنها از خلال بازخوانی تجربه‌ی زیسته‌ی زنان می‌توان به حقیقت وجودی آنان پی برد؛ حقیقتی که از دل بدن، احساس، کار، و زیست اجتماعی آنان معنا می‌یابد. در نتیجه، معرفت زنانه نه صرفاً نوعی دانش درباره‌ی زن، بلکه شیوه‌ای از شناخت است که در آن تجربه‌ی زن به‌مثابه منبع معرفت به رسمیت شناخته می‌شود.
با وجود اهمیت فلسفی اندیشه‌ی دوبووار، باید توجه داشت که او نیز در چارچوب فرهنگی خاص خود سخن می‌گفت؛ یعنی تجربه‌ی زن اروپایی، سفیدپوست و تحصیل‌کرده. بعدها متفکران فمینیست در موج سوم و چهارم فمینیسم، از جمله بِل هوکس، جودیت باتلر و رزی برایدوتی، بر این نکته تأکید کردند که معرفت زنانه باید متکثر، چندفرهنگی و سیال باشد. با این حال، میراث دوبووار همچنان زیربنای نظری گفتمان‌های فمینیستی است، زیرا او برای نخستین‌بار نشان داد که زن می‌تواند خود را سوژه‌ی اندیشه و شناخت قرار دهد.
در مجموع، سیمون دوبووار را می‌توان بنیان‌گذار نوعی «انقلاب معرفتی» دانست که در آن، دانایی از انحصار نگاه مردانه خارج و به تجربه‌ی زنانه پیوند می‌خورد. او راه را برای شکل‌گیری معرفت‌شناسی فمینیستی هموار کرد و مفهوم «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» را از سطح ادبی و اجتماعی به مرتبه‌ای فلسفی ارتقا داد.

۴. بحران استراتژی در جنبش‌های زنانه
با وجود دستاوردهای چشمگیر جنبش‌های فمینیستی در دو قرن گذشته، یکی از چالش‌های بنیادین این جنبش‌ها، فقدان استراتژی نظری و عملی واحد بوده است. این بحران استراتژی نه‌تنها مانع نهادینه شدن گفتمان زن‌محور در عرصه‌های اجتماعی و فرهنگی شده، بلکه روند شکل‌گیری «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» را نیز با کندی و پراکندگی روبه‌رو کرده است.
در نخستین موج فمینیسم، محور اصلی مبارزه، دستیابی به حقوق مدنی و سیاسی بود. زنان برای حق رأی، حق مالکیت و حق مشارکت اجتماعی مبارزه کردند، اما نگاه آنان همچنان در چارچوب ارزش‌های مردسالارانه تعریف می‌شد. یعنی زن در تلاش بود تا در نظامی که توسط مردان ساخته شده بود، جایگاهی برابر بیابد، نه اینکه خود آن نظام را از بنیاد نقد کند. موج دوم فمینیسم، هرچند رادیکال‌تر بود و به حوزه‌های بدن، جنسیت و آزادی‌های فردی پرداخت، اما خود گرفتار نوعی مرکزگرایی فرهنگی شد. بیشتر نظریه‌پردازان این دوره، زنان سفیدپوست طبقه‌ی متوسط غربی بودند و تجربه‌ی زنان جهان سوم، زنان کارگر یا اقلیت‌های قومی در نظریاتشان بازتاب چندانی نداشت.
در دهه‌های بعد، با ظهور فمینیسم پسااستعماری، فمینیسم سیاه و فمینیسم اسلامی، این نابرابری نظری آشکارتر شد. زنان در فرهنگ‌ها و بافت‌های مختلف دریافتند که «زن بودن» تجربه‌ای یکسان و جهان‌شمول نیست. در نتیجه، گفتمان فمینیستی از درون دچار چندصدایی و حتی واگرایی شد. اگرچه این چندگانگی در سطح معرفتی می‌تواند نشانه‌ی پویایی باشد، اما از منظر استراتژیک موجب شد که جنبش زنان از یک برنامه‌ی جهانی و منسجم برای تغییر ساختارهای قدرت باز بماند.
عامل دیگر این بحران، شکاف میان نظریه و عمل است. بسیاری از نظریه‌پردازان فمینیست، به‌ویژه در جوامع دانشگاهی غربی، بر تولید گفتمان‌های فلسفی و زبانی متمرکز شدند، در حالی که جنبش‌های اجتماعی زنان در سطح میدانی با مشکلات عینی چون فقر، تبعیض شغلی، خشونت خانگی و نابرابری حقوقی روبه‌رو بودند. این فاصله سبب شد تا فمینیسم در برخی جوامع، به‌ویژه در کشورهای غیرغربی، به گفتمانی نخبگانی و انتزاعی بدل شود که ارتباط محدودی با زندگی روزمره‌ی زنان دارد.
از سوی دیگر، نظام آموزشی و دانشگاهی نیز نتوانست بستری پایدار برای پرورش و تداوم اندیشه‌ی زن‌محور فراهم آورد. در حالی‌که در برخی کشورها رشته‌ی «مطالعات زنان» به‌صورت محدود راه‌اندازی شد، در بیشتر نظام‌های آموزشی این حوزه هنوز به رسمیت شناخته نشده است. نبود آموزش سازمان‌یافته در زمینه‌ی معرفت‌شناسی فمینیستی باعث شده است که حتی بسیاری از زنان تحصیل‌کرده نیز درک عمیقی از مفهوم «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» نداشته باشند و در بازتولید ارزش‌های مردسالارانه سهیم شوند.
بحران استراتژی در جنبش‌های زنانه را می‌توان در سه سطح خلاصه کرد:
۱. بحران نظری: نبود چارچوب معرفتی واحد برای تعریف زن، تجربه‌ی زنانه و اهداف فمینیسم.
۲. بحران فرهنگی: ناتوانی در انطباق فمینیسم با زمینه‌های فرهنگی متنوع و غیرغربی.
۳. بحران نهادی: غیبت ساختارهای آموزشی، پژوهشی و سیاسی برای نهادینه‌سازی این گفتمان.
در مجموع، می‌توان گفت که جنبش‌های زنان هرچند موفق به ایجاد آگاهی جمعی درباره‌ی نابرابری‌های جنسیتی شده‌اند، اما هنوز نتوانسته‌اند بنیانی نظری و عملی برای تبدیل این آگاهی به دانش نهادینه‌شده و پایدار فراهم کنند. تداوم این وضعیت سبب شده است که «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» هنوز در مرحله‌ی تئوریک باقی بماند و نتواند به نیرویی موثر در تحول ساختارهای معرفتی و اجتماعی بدل شود.

۵. راهکارها و افق‌های نو در نهادینه‌سازی شناخت زن از دیدگاهی زنانه
با توجه به آنچه در بخش‌های پیشین مطرح شد، می‌توان گفت که «شناخت زن از دیدگاهی زنانه» هنوز به مرحله‌ی نهادینه شدن در نظام‌های فکری، آموزشی و فرهنگی نرسیده است. این حوزه برای گذار از وضعیت نظری و پراکنده‌ی کنونی به یک نظام معرفتی پایدار، نیازمند مجموعه‌ای از تحولات ساختاری، فلسفی و اجتماعی است. در این بخش، مهم‌ترین راهکارها و چشم‌اندازهای آینده‌ی این تحول بررسی می‌شود.
۵.۱. بازنگری در معرفت‌شناسی کلاسیک
یکی از نخستین گام‌ها برای نهادینه‌سازی شناخت زنانه، بازنگری در بنیادهای معرفت‌شناسی سنتی است. معرفت‌شناسی کلاسیک، از یونان باستان تا دوران مدرن، همواره بر عقلانیت انتزاعی و بی‌طرفی ظاهری تکیه داشته است، در حالی‌که این بی‌طرفی در واقع پوششی برای نگاه مردانه به جهان بوده است. معرفت‌شناسی فمینیستی، با نقد این پیش‌فرض‌ها، نشان می‌دهد که همه‌ی دانش‌ها در بستر تجربه‌ی زیسته و موقعیت اجتماعی تولید می‌شوند. از این منظر، تجربه‌ی زنانه نه یک امر حاشیه‌ای، بلکه منبعی مشروع برای تولید دانایی است. بازاندیشی در مبانی فلسفی معرفت، می‌تواند راه را برای گسترش رویکرد زن‌محور در سایر حوزه‌های علمی هموار سازد.
۵.۲. نهادینه‌سازی آموزش زن‌محور
نقش آموزش در تحول گفتمان‌های اجتماعی و فرهنگی بنیادین است. در حال حاضر، بخش عمده‌ای از نظام‌های آموزشی جهان هنوز بر الگوهای مردسالار و تاریخ‌محور بنا شده‌اند. برای تغییر این وضعیت، لازم است مبانی و مفاهیم شناخت زنانه به‌صورت نظام‌مند در برنامه‌های درسی مدارس و دانشگاه‌ها گنجانده شود. ایجاد رشته‌های میان‌رشته‌ای با محوریت «مطالعات زنان و معرفت‌شناسی فمینیستی»، تربیت استادان آگاه به نظریه‌های زن‌محور، و تولید منابع آموزشی بومی از جمله اقداماتی است که می‌تواند به گسترش این علم کمک کند.
۵.۳. پیوند میان نظریه و عمل
شناخت زنانه زمانی به نیرویی تحول‌آفرین بدل می‌شود که از مرز نظریه فراتر رود و در زیست اجتماعی زنان حضور یابد. برای تحقق این هدف، باید میان نظریه‌پردازی فمینیستی و کنش اجتماعی پیوندی ارگانیک برقرار شود. پژوهش‌های دانشگاهی می‌توانند از طریق تعامل با سازمان‌های مدنی، نهادهای فرهنگی و فعالان اجتماعی، به سیاست‌گذاری‌های جنسیتی و آموزشی جهت دهند. در این مسیر، تجربه‌ی زیسته‌ی زنان در سطوح مختلف جامعه ــ از زنان کارگر تا زنان تحصیل‌کرده ــ باید به‌عنوان منبع اصلی داده و الهام مورد توجه قرار گیرد.
۵.۴. بومی‌سازی معرفت زنانه
یکی از چالش‌های اساسی در مسیر نهادینه‌سازی شناخت زنانه، سلطه‌ی الگوهای غرب‌محور در مطالعات فمینیستی است. هرچند نظریه‌های غربی سهم مهمی در تکوین این گفتمان داشته‌اند، اما تداوم آن بدون توجه به بافت فرهنگی و تاریخی جوامع دیگر، می‌تواند به نوعی وابستگی معرفتی منجر شود. بنابراین، ضروری است که هر جامعه، با تکیه بر میراث فکری و فرهنگی خود، به بازخوانی مفهوم زن از منظر درونی و بومی بپردازد. در جوامع شرقی و اسلامی، برای نمونه، بازاندیشی در مفاهیم عدالت، انسان‌شناسی و اخلاق می‌تواند به بنیان‌گذاری نوعی معرفت زنانه‌ی سازگار با زمینه‌ی فرهنگی آن جوامع کمک کند.
۵.۵. همگرایی میان‌رشته‌ای
شناخت زنانه به‌طور ذاتی ماهیتی میان‌رشته‌ای دارد. تلفیق فلسفه، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی، ادبیات و مطالعات فرهنگی می‌تواند تصویری چندبعدی از زن ارائه دهد که فراتر از قالب‌های محدود زیست‌شناسی یا نقش‌های اجتماعی است. به‌ویژه در علوم انسانی، ایجاد پروژه‌های پژوهشی مشترک میان رشته‌ها، بستری مناسب برای گسترش این معرفت فراهم می‌آورد.
در نهایت، می‌توان گفت که نهادینه‌سازی شناخت زن از دیدگاهی زنانه مستلزم دگرگونی در ساختار اندیشه و آموزش است. این تحول تنها در سایه‌ی بازتعریف مفهوم دانایی، توجه به تجربه‌ی زیسته‌ی زنان، و ایجاد پیوند میان نظریه و عمل ممکن خواهد بود. آینده‌ی این گفتمان در گرو آن است که زنان نه‌تنها به‌عنوان موضوع تحقیق، بلکه به‌عنوان تولیدکننده‌ی معرفت و تفسیرگر واقعیت انسانی به رسمیت شناخته شوند.

۶. نتیجه‌گیری
شناخت زن از دیدگاهی زنانه، نه صرفاً جنبشی اجتماعی بلکه تحولی معرفتی است که می‌کوشد تاریخ چند هزار ساله‌ی مردسالاری در علم و فلسفه را به چالش بکشد. بررسی تاریخی و نظری این روند نشان داد که زن در اغلب دوره‌های تفکر بشری، به‌عنوان «دیگری» بازنمایی شده است؛ موجودی تعریف‌شده در نسبت با مرد، نه در استقلال از او. این ساختار مردسالار، دانایی را در انحصار نگاه مردانه قرار داده و از زن تنها تصویری منفعل و وابسته ساخته است.
از قرن نوزدهم به بعد، اعتراضات زنان و جنبش‌های فمینیستی کوشیدند این وضعیت را تغییر دهند. با این حال، همان‌گونه که در بخش‌های پیشین تحلیل شد، جنبش‌های زنانه هنوز نتوانسته‌اند استراتژی نظری و عملی واحدی برای برساخت معرفت زنانه ارائه دهند. فقدان انسجام نظری، شکاف میان فرهنگ‌ها و غیبت آموزش سازمان‌یافته، موجب شده است که گفتمان زن‌محور در بسیاری از جوامع در سطح شعار و نقد باقی بماند.
در این میان، اندیشه‌ی سیمون دوبووار نقطه‌ی آغازین یک تحول فلسفی اساسی بود. او با اثر بنیادین خود جنس دوم، برای نخستین‌بار نشان داد که «زن بودن» نه یک وضعیت طبیعی بلکه محصول ساختارهای اجتماعی و تاریخی است. از دید دوبووار، زن تنها از طریق آگاهی از این سازوکارها و بازتعریف خویشتن به‌عنوان «فاعل شناخت» می‌تواند از جایگاه فرودست خود رها شود. این بینش، اساس معرفت‌شناسی زنانه را تشکیل می‌دهد؛ معرفتی که از تجربه‌ی زیسته‌ی زنان سرچشمه می‌گیرد و به بازسازی مفهوم دانایی می‌انجامد.
با وجود این پیشرفت نظری، همان‌گونه که بخش چهارم مقاله نشان داد، جنبش‌های فمینیستی هنوز با بحران استراتژی مواجه‌اند. تشتت میان رویکردهای مختلف (لیبرال، رادیکال، پسااستعماری، دینی و فرهنگی) سبب شده است که مسیر دستیابی به معرفت زنانه‌ی جهان‌شمول دشوار شود. افزون بر آن، نبود پیوند میان نظریه و عمل و غیبت نظام آموزشی زن‌محور، مانع از نهادینه شدن این معرفت در جوامع مختلف شده است.
تحلیل نهایی این پژوهش نشان می‌دهد که برای عبور از این بن‌بست، باید سه گام اساسی برداشته شود:
۱. بازاندیشی در بنیان‌های معرفت‌شناسی سنتی و پذیرش تجربه‌ی زنانه به‌عنوان منبع مشروع دانایی؛
۲. گسترش آموزش زن‌محور در سطوح دانشگاهی و عمومی به‌منظور تربیت نسلی از اندیشمندان و پژوهشگران زن‌محور؛
۳. بومی‌سازی شناخت زنانه با توجه به زمینه‌های فرهنگی، دینی و تاریخی هر جامعه، تا از تکرار الگوهای غرب‌محور جلوگیری شود.
در چشم‌اندازی گسترده‌تر، شناخت زن از دیدگاهی زنانه می‌تواند راه را برای بازسازی کل نظام دانایی بشری هموار سازد. این شناخت، نه صرفاً درباره‌ی زنان، بلکه درباره‌ی ماهیت خود انسان، رابطه‌ی قدرت و معنا، و امکان‌های نوین زیستن در جامعه‌ای برابر است. تا زمانی که تجربه‌ی زیسته‌ی زنان به‌عنوان منبعی اصیل در تولید دانش پذیرفته نشود، معرفت بشری ناقص و یک‌سویه باقی خواهد ماند.
بنابراین، نهادینه‌سازی این شناخت، ضرورتی است نه فقط برای عدالت جنسیتی، بلکه برای تعالی فهم انسان از خویشتن. آینده‌ی علوم انسانی، زمانی به بلوغ می‌رسد که زن نیز در مقام سوژه‌ی اندیشه، سخن بگوید، بیندیشد و حقیقت را از منظر خویش تفسیر کند.

چکیده
شناخت زن از دیدگاهی زنانه، به‌منزله‌ی تلاشی برای بازتعریف هویت و جایگاه زن در برابر تاریخ چند هزار ساله‌ی مردسالاری، یکی از اساسی‌ترین تحولات معرفتی در دوران معاصر به‌شمار می‌آید. تاریخ اندیشه‌ی بشری، از فلسفه‌ی کلاسیک تا علوم مدرن، همواره بر بنیانی مردمحور استوار بوده و زن را در مقام «دیگری» و «موضوع شناخت» تعریف کرده است. پژوهش حاضر با روش توصیفی ـ تحلیلی و رویکردی میان‌رشته‌ای، به بررسی روند شکل‌گیری این معرفت زنانه از قرن نوزدهم تا امروز می‌پردازد و نقش برجسته‌ی سیمون دوبووار را در تبیین بنیادهای فلسفی آن تحلیل می‌کند.
یافته‌های پژوهش نشان می‌دهد که علی‌رغم دستاوردهای جنبش‌های فمینیستی در حوزه‌ی حقوق و آگاهی، فقدان استراتژی نظری و آموزشی منسجم، مانع از نهادینه شدن شناخت زنانه در ساختار معرفتی و فرهنگی جوامع شده است. تحلیل اندیشه‌ی دوبووار در جنس دوم آشکار می‌سازد که «زن بودن» برساخته‌ای اجتماعی و تاریخی است و تنها از طریق آگاهی و کنش آزاد می‌توان آن را بازتعریف کرد. در نهایت، مقاله بر این نتیجه تأکید دارد که نهادینه‌سازی شناخت زن از دیدگاهی زنانه نیازمند بازنگری در معرفت‌شناسی کلاسیک، گسترش آموزش زن‌محور و بومی‌سازی این دانش متناسب با زمینه‌های فرهنگی جوامع مختلف است. این شناخت نه‌تنها برای تحقق برابری جنسیتی، بلکه برای بازسازی کلی نظام دانایی و ارتقای فهم انسان از خویشتن ضرورتی بنیادین دارد.
کلیدواژه‌ها
سیمون دوبووار؛ فمینیسم؛ معرفت‌شناسی زنانه؛ مردسالاری؛ تجربه‌ی زیسته؛ شناخت زن‌محور؛ نهادینه‌سازی دانش زنانه

  • (ترجمه فارسی: دوبووار، سیمون. جنس دوم. ترجمه قاسم صنعوی. تهران:
    منابع فارسی پیشنهادی تکمیلی
    اشرفی، ن. (۱۳۹۷). درآمدی بر فلسفه فمینیستی و معرفت‌شناسی زنانه. تهران: نشر نی.
    افشاری، م. (۱۴۰۱). سیمون دوبووار و نقد مردسالاری در فلسفه مدرن. تهران: مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران.
    ساعی، م. (۱۳۹۹). مطالعات زنان: رهیافت‌های نظری و فرهنگی. تهران: انتشارات سمت.

وەڵامێک بنووسە

پۆستی ئەلیکترۆنییەکەت بڵاوناکرێتەوە. خانە پێویستەکان دەستنیشانکراون بە *