زن، در آینه و خیال…

چیمن جوانرودی
…..
در سکوتی که فریاد می‌کِشد،
شمشیری‌ست با دو لبه‌ی بی‌رحم؛
یکی برای تراشیدنِ من
به اندازه‌ی قابِ تو،
دیگری برای بریدنِ صدای اعتراض،
شاید صدای حضورم.
آویخته بر دیوارِ تابلویی بی‌نقش،
اما آکنده از حقیقت‌های ممنوعه،
بازتابی‌ست، بی‌ملاحظه و بی‌رحم،
از نمایی که می‌خواهند انکارش کنند.
من از این سکوت می‌ترسم،
از این نقشِ بی‌رنگ،
از این حضورِ بی‌حضور،
که تاریخ و قانون و سنت
همدست شده‌اند تا بسازندش.
این من نیستم!
نه…
من این نیستم؛
من آن زنی‌ام که قاب را خواهد شکست.