چیمن جوانرودی

زخم در باد
تازیانه‌ها فرود می‌آیند، و ما
نجوای خویش را
در زوزه‌ی بادها گم کرده‌ایم؛
که غبارِ کهنه را
به آوازِ زخم می‌سپارد…
تا شاید
امیدی به آمدنت را،
با وزشِ بادِ سردِ نفسهایت
گره بزنم—
و خاکسترِ کهنه،
این رنجِ کاری را
بر دلِ شکسته‌ات
مرهمی باشم؛
تا زخمِ نگاهت
درمان شود.