من از جبار بیزارم

شیعری از رفيق چیمن جوانرودی

من از جبار بیزارم

از اجبار

از مجبور بیزارم

از جامە‌ی شرم

از تحمیلِ سیاهی

از نقاب شب

از پردە‌ی پنهان

بیزارم

از اجبارِ برداشتِ همه‌ی این‌ها نیز

بیزار ترم 

از مجبور و جبار

نه ،  از زن بودن

که 

از زن شمردن بیزارم.

از چارچوبِ تعریفِ دیگران بیزارم. 

از مرزهایی که به‌جای من کشیده‌اند

از صدایی که باید پایین باشد

بیزارم.

از گامی که باید آرام باشد

از دستانی که باید بسته باشد

بیزارم

من از خاموشی آموخته

و از فریاد ترسیده‌ام

من فرزندِ هزاران زن

به سکوت رانده‌ام

اما،

اکنون،

هر واژه‌ام،

داس است.

بر بندِ اجبار

هر قدمم

آتش است،

در خرمنِ تحمیل،

اکنون!

دیگر نمی‌پرسم چه باید بود!!

می‌پرسم؟

من کیستم، ؟

بی‌آنکه دیگری‌ام کنند؟

و من نە،

در آینه‌ی نگاهِ پدر

نه در انحنای قضاوتِ شوهر

نه در قانونِ خدایانِ مردسالار

که در تاریکیِ اندیشیدن

به خود،

خودم را بازمی‌زایم،

من وجودی‌ام،

پرتاب‌شده در جهانی بی‌پناه

اما مختار،

در گزینشِ معنا،

در ساختنِ خویش،

نه آن‌گونه که می‌خواهند

بلکه آن‌گونه که می‌فهمم

هر اجبار، تهی از حقیقت است

و من

با حقیقتِ خود

عصیان می‌کنم

زن بودنم، نه حادثه‌ای زیستی

که تصمیمی فلسفی‌ست

انتخابی‌ست

برای بودن

نه آن‌گونه که دیده شوم

که آن‌گونه  کە هستم

 Chiman. 8 / 3/2015